آزادی حقیقی چیست؟ معنای اصیل آزادی چیست؟ آیا هر آزادی، واقعاً آزادی است؟ چقدر خوب میشود که قبل از اقدام برای آزادی، ابتدا خود آزادی را بشناسیم و درک کنیم! چقدر خوب میشود اگر اول آگاه شویم بعد به سمت آزادی حرکت کنیم. از آگاهی به آزادی باید رفت که چهبسا از ناآگاهی، نبود آزادی رقم میخورد. شما را به پرسش و پاسخی تأملبرانگیز از اشو پیرامون آزادی دعوت میکنم تا سه نوع آزادی را بشناسیم. این پرسش و پاسخ با این سؤال از اشو شروع شد: ما باید آزاد باشیم، بااینوجود آزادی کجا پایان میگیرد و خودخواهی کجا شروع میشود؟
آزادی حقیقی چیست؟ معنای اصیل آزادی چیست؟

آزادی را باید درک کرد. این موضوعی بسیار ظریف است، امری بسیار لطیف است. آزادی یکی از مهمترین مفاهیم است زیرا آزادی معادل خداوند است. آنوقت نیازی به خدا نیست آزادی نام دیگر خداوند است.

سه نوع آزادی
سه نوع آزادی وجود دارد که باید درک شود.
آزادی نوع اول
نخست نوعی از آزادی هست که شما با آن آشنا هستید: آزادی از _ Freedom From
کودک میخواهد از مادر و پدر آزاد باشد. برده میخواهد از ارباب آزاد شود. این یعنی آزادی از. اما این نوعی واکنش است، نفس در اینجا خودش را عیان میسازد و من نمیگویم که این اشکالی دارد، تو فقط باید رنگهای متفاوت آزادی را تماشا کنی.
وقتی تو جویای آزادی از باشی، دیر یا زود به دام دیگری سقوط میکنی – زیرا این نوع آزادی یک واکنش است و ادراک نیست. این چیزی است که انقلابهای گذشته دچار آن بودهاند. در ۱۹۱۷ تودههای فقیر و تحت ستم روسیه علیه سزار (Czar) قیام کردند. آنان میخواستند از سزار آزاد شوند و آنان فقط برای این آزاد شدند که بار دیگر اسیر شوند، زیرا آنان مفهوم مثبتی از آزادی نداشتند. مفهوم آنان از آزادی منفی بود. تمامی توجه و علاقه آنان این بود که از سزار آزاد شوند و فراموش کردند، کاملاً فراموش کردند که فقط آزاد شدن از سزار کمکی نخواهد کرد، سزارهای دیگری در انتظار نشستهاند.
لحظهای که از سزار قدیمی آزاد شوی، سزار جدید به تو حملهور خواهد شد و سزار جدید قدرت بیشتری دارد و سزار جدید بردگی خطرناکتری را خواهد آفرید، زیرا جدید میداند که تو میتوانی انقلاب کنی تو علیه قدیمی قیام کردی پس او باید ساختار قویتر و بهتری برای بردگی بسازد تا تو نتوانی بار دیگر قیام کنی. این چیزی بود که در روسیه رخ داد. استالین ثابت کرد که از مجموعه تمام سزارها، سزار تر است. او درمجموع مردم بیشتری را از تمام سزارهای دیگر، قتلعام و قصابی کرد.
حتی ایوان مخوف Ivan the Terrible هم آنقدرها که استالین ثابت کرد مخوف نبود. استالین نام خودش نبود. بلکه مردم به او چنین نامی دادند. آنان با قدردانی چنین نامی به او دادند ولی درواقع نامی تحسینآمیز نیست. استالین (Stalin) یعنی «مرد فولادین». آری ما مردم قوی و شجاع را انسانهای آهنین میخوانیم. ولی این نام ثابت کرد که فقط نامی موهن بوده، او ثابت کرد که مردی بدون قلب است. انسانی که واقعاً قدرت دارد بدون قلب نیست، زیرا بدون قلب، تو تنها یک ماشین هستی و نه یک انسان. انسان واقعاً قوی همچون فولاد سخت است و همچون گل نیلوفر نرم، تنها در این صورت است که او یک انسان خود یافته خواهد بود. ولی استالین فقط از فولاد بود، یک آدمآهنی بدون قلب، بدون محبت و عشق. میلیونها روس را کشت و بزرگترین بردگی را در تاریخ انسان خلق کرد.
حتی آدلف هیتلر به گردپای او نمیرسید! آدلف هیتلر اردوگاههای کار اجباری داشت ولی استالین تمام کشور را به اردوگاه کار اجباری تبدیل کرد. مردم فقط برای این علیه سزار انقلاب کردند که اسیر دستها و چنگالهای سزار خطرناکتری شوند. روسیه به نظر تنها کشوری میرسد که انقلاب در آن غیرممکن به نظر میرسد زیرا ریشه آن را قطع کردهاند. صورت گرفتن یک انقلاب دیگر در روسیه تقریباً ناممکن به نظر میرسد. پس وقتی تو در جستجوی «آزادی از» باشی، به دام دیگری خواهی افتاد. برای مثال اگر بخواهی از جامعه رسمی آزاد شوی، در دام یک جامعه جایگزین دیگر خواهی افتاد.
پس اگر تلاش کنی تا از یک بردگی آزاد شوی محکوم هستی که به اسارت دیگری گردن بنهی زیرا عملکردهای درونی تو پیشاپیش طوری شرطی شده است که برده باشی، میتوانی اربابها را عوض کنی همین. خودت همانی که هستی میمانی. نخست تو به کشیشان مسیحی وابسته بودی و اینک به کشیشان هندو وابسته میشوی و اینچنین وابستگی ادامه دارد. آزادی واقعی چنین نیست. «آزادی از»، آزادی واقعی نیست.
آزادی نوع دوم
سپس نوع دیگری از آزادی هست «آزادی برای». نوع دوم آزادی که از اولی بهتر است.
آزادی نوع اول حالت منفی آزادی بود و این دومی نوع مثبت آن است. فرد میخواهد آزاد باشد برای اینکه کاری انجام دهد برای مثال میخواهی از خانواده آزاد شوی زیرا عاشق موسیقی هستی. تو واقعاً مخالف خانواده نیستی؛ تو طرفدار موسیقی هستی و خانواده مانع ایجاد میکند. پس از خانواده فرار میکنی. تو مخالف با مادر و پدر نیستی ولی آنان میخواهند که تو مهندس بشوی و تو مایلی موسیقیدان بشوی و موسیقیدان شدن برای تو خوب است، حتی اگر مجبور شوی برای آن رنج بکشی. اگر واقعاً بخواهی موسیقیدان شوی و برای آن استعداد و شوق فراوان داری بهتر است که موسیقیدان شوی تا یک مهندس موفق ، ثروتمند، راحت و امن. میتوانی رفاه و امنیت و ثروت به دست بیاوری ولی اگر کاری را انجام دهی که هرگز مایل به انجام آن نیستی بهتر است بمیری تا آن را انجام دهی.
اگر مایلی تا موسیقیدان و یا شاعر شوی و این شهوت و هیجان بزرگ زندگی تو است، پس برایش برو.
اگر خوب از نردبان بالا بروی مادر و پدرت خوشحال خواهند بود. با وجودی که نردبان راه بهجایی ندارد! روزی ناگهان وقتی رئیسجمهور کشوری شدی، روی آخرین پله نردبان، آنوقت نکته را درمییابی که تو به بالاترین نقطه رسیدهای و اینک به نظرت میرسد که تمام زندگیات را تلفکردهای، زیرا نردبان راه بهجایی ندارد. تو فقط در آسمان هستی و آویزان! تو به هیچ کجا نرسیدهای. ولی نمیتوانی عدم موفقیت خودت را بیان کنی! زیرا حداقل کسانی که در پشت سر تو هستند باور دارند که تو رسیدهای!
بنابراین گفتن اینکه من نرسیدهام شهامتی عظیم نیاز دارد. این چیزی بود که بودا در وقت ترک پادشاهیاش: گفت چیزی وجود ندارد. ماهاویرا نیز در وقت ترک سلطنت همین را گفت. ابراهیم (ع) نیز وقتی ملکش را ترک میکرد همین را گفت: چیزی وجود ندارد ولی اینان مردمانی شجاع بودند وگرنه گفتن آن احمقانه خواهد بود؛ وقتی همه میپندارند که تو بهجایی رسیدهای چرا بگویی نه؟ چرا نگذاری توهم ادامه داشته باشد؟ و فایدهاش چیست که بگویی تو در پی چیزی مطلقاً مسخره و عبث بودهای و تمام زندگیات را احمقانه سپری کردهای؟ چرا بگویی؟ چرا اعتراف کنی؟ فقط ساکت بمان، در همان بالا آویزان باش، همانجا بمان تا بمیری ولی این راز را به کسی نگو زیرا همین ثابت میکند که تمام عمرت را نا هوشمندانه و احمقانه به سر بردهای! بله، بیان این حقیقت کار هر کسی نیست! شجاعت میخواهد.
گر مایلی موسیقیدان باشی، باش و یا اگر مایلی شاعر باشی، باش و این دومین نوع آزادی است. تو حداقل خوشحالی که کار خودت را و نه کاری را طبق دلخواه دیگری انجام میدهی و این تجربه من است. انجام دادن کاری که میل آن را داری بزرگترین شادمانی در دنیا است. هر کاری که باشد. چه جامعه آن را بپسندد و چه نپسندد؛ چه جامعه به آن ارزش بدهد و چه ندهد و چه بتوان آن را در بازار بهعنوان کالا فروخت و یا نتوان فروخت. اگر کاری باشد که تو آرزوی شدیدی برای انجامش داری پس انجامش بده و هر بهایی را که لازم است برایش بپرداز. خودت را فدای آن کن. نوع دوم آزادی این است.
آزادی برای، این رویکردی مثبت است و بهتر از نوع اول. انسان طرفدار نخستین نوع سیاست کار میشود، طرفدار دومین نوع آزادی شاعر، نقاش و یا هنرمند میشود.
نوع اول منفی است و نوع دوم مثبت ولی به یاد بسیار اینها دو جنبه از یکچیز هستند. حتی نخستین نوع آزادی نیز دستکم تظاهر میکند که هدفی وجود دارد. حتی سیاست کار نیز میگوید ما برای آزادی میجنگیم، ما میخواهیم از این جامعه، از این ساختار، از این سیاستها آزاد شویم. ما میخواهیم از این جامعه رها شویم تا جامعهای دیگر بنا کنیم، ما برای هدفی مبارزه میکنیم، برای ارزشی، برای مدینه فاضلهای! حتی او نیز باید تظاهر کند زیرا منفی نمیتواند بهتنهایی وجود داشته باشد. دستکم میتوان از مثبتها سخن گفت. یک مدینه فاضله جایی که همهچیز زیبا است جایی که بهشت به زمین نازلشده باشد. تحقق چنین چیزی تا بینهایت طول خواهد کشید ولی هدفی باید داد وگرنه مردم برای آزادی منفی نخواهند جنگید!
پس منفی، مثبت را هم در بر دارد و برعکس وقتیکه بخواهی نقاش شوی و والدین موافق نیستند و جامعه فکر میکند که کاری احمقانه است تو باید با آنان مبارزه کنی پس آزادی برای، با آزادی از ، بهنوعی به هم مربوط میشوند هر دو باهم وجود دارند. آزادی واقعی، آزادی نوع سوم است.
آزادی نوع سوم : آزادی واقعی
آزادی فراسویی. این چه نوع آزادی است؟
این آزادی نه برای چیزی است و نه آزادی از چیزی است؛ فقط آزادی است. موکشا همین است، فقط آزادی.
«آزادی از» سیاست کار میآفریند
«آزادی برای» هنرمند میآفریند، نقاش ،شاعر، موسیقیدان
و «آزادی برای خود آزادی» سالک میآفریند، انسان روحانی، انسان واقعاً مذهبی
ما باید آزاد باشیم، بااینوجود آزادی کجا پایان میگیرد و خودخواهی کجا شروع میشود؟
دو نوع نخست، آزادی خودخواهانه هستند و نفس گرا. نوع نخست آزادی «آزادی از» بسیار نفس پرستانه است زیرا باید علیه چیزی بجنگد. خشن است و باید بسیار نفسانی عمل کند، باید از اطاعت سرپیچی کند، باید نابود کند و باید علیه موقعیت قدرت توطئه کند. این نوع آزادی به نفسهای بزرگ نیاز دارد. سیاست کار، موجودی جز نفس خالص نیست!
نوع دوم آزادی، آزادی برای، نیز نفس دارد، ولی لطیفتر و ظریفتر و نه همچون نفس سیاست کار زمخت و خشن. موسیقیدان نیز نفس دارد ولی لطیفتر است و نرمتر و آرام تر. شاعر نیز نفس دارد ولی نفسی قشنگ و شیرین نه آنقدر تلخ همچون نوع اول.
این دو نوع آزادی هر دو بیانهای نفسانی هستند.
فقط نوع سوم است، آزادی خالص که نه مخالف و نه هوادار و نه نفس دارد و خودخواهی در آن نیست. زیرا این نوع آزادی فقط زمانی روی میدهد که نفس از بین رفته و بخار شده باشد. اگر نفس هنوز وجود داشته باشد آزادی از نوع اول یا دوم خواهد بود. نوع سوم آزادی بهعنوان پیشنیاز، فنا را لازم دارد، پدیده اضمحلال نفس و منیت.
انسان باید نفس را بشناسد تا بتواند به این نوع آزادی دست پیدا کند. شیوههای نفس را تماشا کن. به تماشا کردن ادامه بده، نیازی به جنگیدن علیه و یا برای چیزی نیست. فقط به یکچیز نیاز است: نظاره کردن نفس و هشیاری از شیوه عملکرد نفس و آهستهآهسته از میان این هشیاری، روزی نفس، دیگر پیدا نخواهد بود. زیرا نفس تنها در ناهشیاری، امکانِ وجود دارد. وقتیکه هشیاری بیاید و نور بیاید، نفس همچون تاریکی از بین خواهد رفت و آنگاه آزادی واقعی وجود خواهد داشت. این آزادی، نفس نمیشناسد.
و این آزادی عشق است و این آزادی خداوند است. این آزادی حقیقت است. در این آزادی است که تو در خداوند وجود خواهی داشت و خداوند در تو موجود خواهد بود و آنگاه هیچ خطایی از تو سر نخواهد زد. آنگاه زندگی تو، تقوا خواهد بود. آنگاه نفس کشیدن تو، مراقبه خواهد بود. آنگاه راه که بروی شعر خواهد بود و اگر بنشینی رقص خواهد بود. آنگاه تو برای جهان یک نعمت و برکت خواهی بود، تو برکت یافته خواهی بود.
عااااااااااااااااشق این آگاهی شدم واقعا دوسش داشتم ممنونم بخدا الان اشکم درمیاد خیلی بدلم نشست چطور اینقد بجا کامل عالی قابل فهم روون توضیح میدین یجوری کامل میرسونید ک مطمئن میشم این حرفای یه ذهن نیس از یجای دیگ میاد ممنونم ک مجرای این آگاهی ها هستین دوس دارم روز ب روز خوشحال تر و عمیق تر و متصل تر از هرروزتون باشید خدایا شکرت🙃🧜♂️
به به🫶🏽